سارا وقتی ریحانه رو می بینه سر ذوق میاد و ابراز شگفتی می کنه. مثلا یهو میگه: چه پاهای کوچیکی دارههههه!
یا خالجون نرگس، همیشه ریحانه رو بغل می کنه وقتی که عارفه می خواد غذا بخوره و می تونه ساعت ها با حسین بازی کنه و خسته نشه.
ولی داشتم فکر می کردم من با حسین می رم تو اتاق و پازلا رو می ریزیم رو زمین و میسازیمشون، کیک می پزیم، توی سفینه میریم و خیلی چیزای دیگه وشاید خیلی با هم سفر خیالی نرفته باشیم ولی جزو محبوب ترین آدماشم؟
اینا مهم نیست! مهم اینکه من میرم پیش حسین یا حتی شاید ریحانه چون می خوام تو دنیاشون غرق شم و غریقی توی اونجا نباشه که نجاتم بده. میرم پیششون چون می خواهم دوباره با خودم روزایی که هنوز باید اینجا باشمو حساب نکنم...
و نمی دونم این خودخواهیه یا نه و مهمم نیست.
برچسب : نویسنده : marib بازدید : 66